آمدم...
نویسنده: ن.قاصدک(شنبه 85/2/9 ساعت 3:38 عصر)
تومثل یک (یه) چشمه هستی
منم یک تشنه لبم
به هوای جرعه ایی آب
به اینجا اومدم
اگه یک قطره از اون آب
بریزه رو تن خسته ام
جون میگیره باز دوباره
تپش قلب شکسته ام
تو بگو چشمه ها پر شن
توی این قحطی بارون
این کویر پر حسرت
نباشه دیگه بیابون
بذار(بگذار)تا یک دونه از عشق
جون بگیره تو دل خاک
بگو تا دور بشه از ما
زشتی های دل ناپاک
تومثل چشمه نوری
من بی شمع وچراغ
از دل تار سیاهی
در پی نور اومدم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ