مثل پروانه بال ابی ومشکی
توی شیشه سیانور اسیر
میزنه پرپر بیهوده وحشت
خودش انگار می دونه که می میره
نفسهاش پر شده از هوای مسموم
تو رگهاش سم سیاه عوض خون
تنش و سپرده به مرگ وسیاهی
روحش افتاده به ورطه تباهی
تن رگهاش زخمی از نیش سوزن
خودش و زده به عالم ند یدن
مثل پروانه با بال شکسته
می زنه باز به در و دیوار بسته
می دونه بازی و باخته ولیکن
نمی دونه چه کنه با این همه غم
دیگه حتی قدرت فریاد نداره
قدرت فکر کردن ازاد نداره
تو چشماش برق امیدی نموده
تو روزهاش دیگه خورشیدی نمو نده
مثل پروانه ته شیشه بیرنگ
جون سپرده توی دام سم بد رنگ